کد مطلب:134739 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:266

سیاست تخدیر دینی و از بین بردن روح انقلابی
«مهم ترین عیبی كه همیشه بر امویان گرفته می شود آن است كه از حیث اصول و فروع، خطرناك ترین دشمنان پیامبر (ص) بوده اند؛ آنها به اجبار در آخرین لحظه ها اسلام آورده بودند و سپس موفق شده بودند كه نتیجه ی حكومت دین را به سوی خود تغییر دهند كه این اولا به خاطر ضعف عثمان و سپس خوب به كارگیری نتایج قتل او بوده است. آنها اساسا صلاحیت رهبری امت محمد (ص) را از دست داده بودند و از بدبختی هایی كه حكومت دینی دچار آن شده بود از كه آنها حاكمان آن شده بودند. با این كه آنها همیشه غاصب حكومت بوده اند. آنها از حیث ارتش در شام قدرتمند بودند ولی این قدرت نمی تواند به حق تبدیل گردد». [1] .

مسلمانان با این چنین احساساتی با حكومت بنی امیه مواجه شدند. معاویه می خواست بر این احساس عمومی به سلاح دین چیره شود، چنان كه قصد داشت به درهم شكستن قدرت روحی و معنوی مسلمانان هم به این طریق متوسل شود. معاویه در این


میدان ماهرانه عمل كرد و شرایط هم كاملا به آن چه كه می خواست، هماهنگ بود.

تاریخ نام برخی از بزرگان و برجستگان عمال معاویه را كه در این زمینه فعالیت داشته اند، آورده سات:

ابن ابی الحدید به نقل از ابو جعفر اسكافی آورده است:

«معاویه گروهی از صحابه و گروهی از تابعین را به روایت اخبار زشت در باب علی (ع) گماشت كه این خبرها متضمن نفرت و بیزاری از حضرت (ع) بوده است. آنها را موقعیتی بخشید كه به آن رغبت یابند. لذا آنها به جعل مطالبی پرداختند كه معاویه می پسندید. از جمله آنها ابوهریره، عمرو بن عاص و مغیرة بن شعبه و ازمیان تابعین هم عروة بن زبیر بوده اند.» [2] .

معاویه از این افراد در راه ایجاد توجیه دینی قدرت و سلطنت بنی امیه یا حداقل بازداشتن توده ی مردم از انقلاب با مانع درونی یعنی خود دین كه با موانع بیرونی مثل گرسنگی دادن، ترس و وحشت ایجاد نمودن و تفرقه ی قبیلگی هماهنگ بود، بهره می جست. به علاوه وظیفه ی اساسی دیگری كه معاویه بر دوش این افراد افكند و آن هم جعل حدیث بوده است. كه متضمن دشمنی نسبت به علی (ع) و اهل بیت و نسبت دادن آن احادیث به پیامبر (ص) بود. متن= زیر میزان گسترش این شبكه ای كه معاویه تشكیل داده بود و میزان هماهنگی آن با خواسته های او را به خوبی بیان می كند.

معاویه به كارگزارانش چنین فرمان داد:

«هر كس كه چیزی از فضیلتهای ابوتراب و خاندانش روایت كند، تعهدی به او نداری».

سخنرانان در هر كوی و برزن و بر هر منبری علی (ع) را لعن می كردند و از او بیزاری می جستند.

معاویه به كارگزارانش نوشت كه گواه هیچ یك از شیعیان علی (ع) و اهل بیت او را نپذیرند؛ وچنین دستور داد:


«به طرفداران و دوستدارن عثمان و كسانی كه فضیلتها و مناقب او را روایت می كنند، توجه نمایید؛ به مجالسشان روید و آنها را به خود نزدیك سازید و اكرامشان نمایید؛ و نام هر یك از آنان و نام پدر و قبیله اش را برای من بنویسید».

آنها چنین كردند تا این كه در فضیلت و مناقب عثمان زیاده روی نمودند؛ این به خاطر آن بوده است كه معاویه به آنها صله، لباس، پیشكش و زمین می داد و به عرب و غیر عرب چنین می كرد. لذا در هر شهر این وضع گسترش یافت و در ساختن خانه و دنیاگرایی با هم به رقابت می پرداختند. بنابراین كسی از مردم نزد یكی از كارگزاران معاویه نمی رفت كه به روایت حدیث در باب فضیلت و منقبت عثمان بپردازد مگر این كه نام او نوشته می شد نام او را گرامی می داشتند بر این روش چندی گذشت،

«آنگاه به كارگزارانش نوشت كه حدیث درباره ی عثمان زیاد شد و در هر شهر و آبادی شایع گشت. هرگاه این نامه ام به شما رسید، مردم را به روای در باب فضیلتهای صحابه و خلفای نخستین فراخوانید. هرگز روایتی را كه یكی از مسلمانان در فضیلت ابو تراب روایت می كند، رها مسازید مگر این كه روایتی مخالف آن درباره ی صحابه بیاورید. چون این برای من بهتر و مایه ی چشم روشنی من و باطل كننده ی دلیل ابو تراب و شیعیان اوست».

احادیث زیادی در مناقب صحابه روایت شد كه ساختگی بودند و حقیقت نداشتند. مردم هم در روایت احادیث در این باب سخت مشغول شده بودند تا جایی كه در سر منابر هم آنها را بیان می كردند و به معلمان و نویسندگان هم القا می شد و آنها به كودكان و جوانان، روایتهای زیادی را آموختند و همان گونه كه قرآن را فرا می گرفتند، این مطالب را هم فرا میگرفتند. آنها حتی دختران و زنانشان و خدم و حشم شان را نیز آموزش دادند لذا حدیث ساختگی فراوان شد و تهمت و بهتان رواج یافت. فقیهان و قاضیان و حاكمان نیز به این سمت و سو گرایش یافتند. بیش از همه ی مردم، قاریان ریاكار و نابخردانی كه اظهار فروتنی و زهد می كردند دچار این بلیه شده بودند. لذا به حدیث سازی روی آورده بودند تا بدین وسیله نزد


حاكمان منزلتی یابند و به آنها نزدیك شوند و به مال و منال دست یابند. این وضع همچنان ادامه داشت تا اینكه امام حسن (ع) از دنیا رفتند و گرفتاری و آشوب بالا گرفت. [3] .

ابن عرفه معروف به نفطویه - از محدثان بزرگ و برجسته - در تاریخش مطلبی آورده است كه با این خبر مناسبت دارد. گفته است:

«بیشتر احادیث ساختگی در باب فضیلتهای صحابه در روزگار بنی امیه جعل شده است تا جاعلان به آنها نزدیك شوند. آنها می پنداشتند كه بنی امیه بدین وسیله می خواهند، بنی هاشم را خوار نمایند.» [4] .

بخشش معاویه در این باره كاملا پیداست. او به سمرة بن جندب، چهار هزار درهم بخشید تا این آیه را روایت كند كه درباره علی (ع) نازل شده است:

«و از میان مردم كسی است كه در زندگی این دنیا سخنش تو را بر آن چه در دل دارد گواه می گیرد، و حال آن كه او سخت ترین دشمنان است. و چون برگردد [یا ریاستی یابد] كوشش می كند كه در زمین فساد نماید و كشت و نسل را نابود سازد، و خداوند تباهكاری را دوست ندارد». [5] .

و همچنین روایت كند كه این آیه هم درباره ی ابن ملجم نازل شده است:

«و از میان مردم كسی است كه جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد، و خدا نسبت به این بندگان مهربان است» [6] .

او هم روایت كرد. [7] .

اما ابوهریره كه معاویه به او پاداش فرمانداری مدینه را داد، از قول پیامبر (ص) مطالبی درباره ی علی (ع) و بنی امیه روایت كرد كه با ذوق و اهداف سیاسی معاویه سازگاری داشت. [8] .


در ارتباط با آن چه كه برخی از متون از آن پرده می دارند، سیمای سیاست معاویه در حذف نمادهای با محتوای تاریخی است كه بیانگر ارزش دینی مشخص با تأثیر اجتماعی می باشد؛ چون این نمادها تصاویری تاریخی در ارتباط با زندگی پیامبر (ص) و مبارزه به خاطر پیروزی اسلامی را منعكس می كنند و در ذهنها بر می انگیزانند.

از جمله این سیاستها متنی كه از آن پرده بر می دارد و دربردارنده ی این مطلب است كه معاویه و عمرو و بن عاص خواستند امكان حذف نام «انصار» را كه اوس و خزرج از روزگار پیامبر (ص) به آن مشهور بوده اند، بیازمایند. در قرآن، مسلمانان مدینه انصار نام گرفتند و مسلمانان مكه هم مهاجرین. [9] .

البته هدف از این كار، زدودن قدرت معنوی انصار به واسطه همین لقب از آنان است. عمرو بن عاص به معاویه گفت: «این چه لقبی است ای پیشوای مؤمنان؛ مردم را نسبهای شان بازگردان. معاویه گفت: از این زشتی بیمناكم. گفت: این كلمه ای است كه می گویی؛ اگر كارگر افتاد، آنها را معیوب ساختی» اما انصار كه متوجه این كار شدند آن را با هوشیاری رد كردند. [10] .

این مكتب - مكتب معاویه در روایت و حدیث - دست به جعل انواع حدیث پیامبر (ص) زد. از جمله ی این احادیث آنهایی است كه به توهین درباره ی علی (ع) و خانواده اش می باشد؛ معاویه نهایت تلاشش را در این حوزه ای كه بیان كرده ایم و شیوه ی معاویه نام دارد، به كار بست. [11] .


ازدیگر سیاستها اموری است كه به ستایش بنی امیه - بویژه عثمان و معاویه - باز می گردد و آنها را به مرتبه قدیسان بالا می برد. مثل آن روایتی كه ابو هریره از قول پیامبر (ص) نقل كرده است كه:

«خداوند در وحی به سه نفر اعتماد كرده است: من و جبرییل و معاویه».

و یا پیامبر (ص) تیری به معاویه داد و فرمود:

«این را بگیر تا مرا در بهشت بیابی... و یا من شهر علمم و علی (ع) در آن و معاویه حلقه آن در».

و یا فرمود: «بعد از من دچار اختلاف و فتنه می شوید. كسی پرسید ای رسول خدا به چه كسی روی آوریم؟ فرمود: به امین و یارانش. كه منظور عثمان می باشد».

از دیگر سیاستها این بود كه مسلمانان را از انقلاب بر حذر می داشت و تسلیم شدن را برای آنها خوب جلوه می داد و به آنان چنین تفهیم می كرد كه انقلاب علیه ظلم و تلاش در پی ایجاد نظام عادلانه، عملی است مخالف با دین، بدیهی است كه چنین سخنانی از خدا و رسولش صادر نشده است.

از جمله ی این احادیث آن است كه عبدالله بن عمر نقل كرد است كه:

«پیامبر (ص) فرمود: بعد از من انحصار طلبی و اموری را خواهید دید كه آنها را زشت می دانید. گفتند: ای رسول خدا، چه دستوری می فرمایید؟ فرمود: حق آنها را بپردازید و از خداوند حقتان را بخواهید».

و یا:

«هر كسی از امیرش چیزی ببیند كه از آن ناخشنود است، باید بر آن صبر نماید. كه هر كس یك وجب از جماعت دور شود به مرگ جاهلی مرده است».


و یا:

«ناگواریها و پیشامدهایی خواهد بود؛ هر كسی كه بخواهد امور این امت دچار تفرقه شود او را با شمشیر بزنید؛ هر كس باشد». [12] .

عجاج روایت كرده است كه ابوهریره به من گفت:

«از كجا هستی؟ گفتم: از مردم عراق. گفت: نزدیك است كه گروهی از مردم شام نزد تو آیند و از تو صدقه [13] بستانند؛ اگر نزد تو آمدند، از آنان استقبال كن. هرگاه پا به آن جا گذاشتند در دورترین نقطه ی آن باش و آنها و شام را رها كن. تو را بر حذر می دارم كه به آنها ناسزا گویی؛ چون اگر ناسزا گویی، پاداشت از بین می رود و آنها هم صدقه را از تو می گیرند؛ و اگر شكیبایی ورزی، در روز قیامت در ترازوی اعمال تو خواهد آمد». [14] .

چنین احادیثی مسلمانان را به فروتنی و تسلیم نسبت به حاكمان ستمگر فرا می خواند و شورش و انقلاب علیه آنها را به خاطر ستاندن حقشان، حرام قلمداد می كردند. این احادیث مردم را به صبر در برابر رستم و گرسنگی و تهدید و ارعاب فرا می خواند، چون موضع گیری نسبت به آن مخالفت دینداری است.

واعظان و محدثان جیره خوار، این سخنان مسموم را در دل و جان توده ی مسلمانان می ریختند و بدین وسیله آنها را از شورش و انقلاب باز می داشتند و افسار می زدند و آن را به دین نسبت میدادند و [چنین القاء می كردند] كه دین چنین كاری را نمی پسندد؛ و بدین وسیله مردم را از اعتراض به سیاست ظالمانه و تلاش برای بهسازی وضع شان باز می داشتند.

این نوعی انحراف و گمراه سازی دینی است كه امویان برای تثبیت حكومتشان ابداع كرده بودند. اما نوعی دیگر از این انحراف كه امویان به مهارت به كار گرفته اند، تأسیس


فرقه های دینی - سیاسی بود كه تفسیرهای دینی برای توده ی مردم ارائه می كردند كه به قدرت امویان كمك می كردند و كارهایشان را توجیه می نمود.

از نمونه های بارز در این عرصه، فرقه ی مرجئه می باشد. امویان با شیعیان، كه بنی امیه را غاصبان میراث پیامبر (ص) می شمردند و با خوارج، كه آنها را كافر می پنداشتند و انقلاب علیه آنها و كنار زدن آنها را از قدرت واجب می دانستند، چنین مواجه می شدند. هر یك از این دو فرقه در برابر ادعای شان دلایل دینی می آوردند كه امویان در برابر آن دلایلی نداشتند و لذا فرقه ی مرجئه را ایجاد نمودند كه دلایلی در برابر دلایل شیعه و خوارج ارائه می نمودند و در برابرشان در عرصه ی نبرد سیاسی - دینی می ایستادند.

ابن ابی الحدید روایت می كند كه معاویه اظهار جبر و ارجاء می نمود و لذا معتزله او را به این خاطر تكفیر نمودند. [15] .

مرجئه، ایمان را امری قلبی خالص به شمار می آوردند كه برای بیان آن نیازی به عمل نیست؛ آدمی كافی است كه در دل مؤمن باشد تا اسلام او را امان دهد و ظلم و تجاوز بر او حرام گردد. آنها می گفتند:

«گناه، با وجود ایمان زیانی نمی رساند؛ چنان كه با وجودكفر، طاعت سودی نخواهد داشت. می گفتند: ایمان، باور قلبی است، هر چند كه به زبان اظهار كفر نماید و بت بپرستد و در سرزمین اسلام پایبند یهود و مسیحیت باشد، اگر در چنین وضعی بمیرد، نزد خداوند با ایمان كامل از دنیا رفته است و از بهشتیان خواهد بود» [16] .

نتیجه ی منطقی این گونه اندیشه آن است كه امویان از مؤمنان هستند؛ هر چند كه مرتكب گناهان كبیره گردند [17] نتیجه ی این اندیشه آن است كه مرجئه با خوارج و شیعیان در نبرد با امویان و از بین بردن حكومتشان، موافق نبوده اند؛ چون حكومت امویان، حكومتی بود شرعی كه شورش علیه آن جایز نیست. مرجئه نمی پذیرفتند كه بی توجهی خلفای اموی نسبت به اجرای احكام شریعت، همچون دیگر حاكمان در اسلام، برای محروم شدن از


حقوقشان كافی است. [18] .

مرجئه این اندیشه ها را میان توده ی مسلمانان به قصد تخدیر و رویگردانی شان از شورش علیه امویان، منتشر می كردند.

امویان با این كه هر دعوت و فراخوانی دینی را كه با روحیه شان سازگاری نداشت، به شدت برخورد می كردند، نسبت به مرجئه بر عكس عمل می كردند. این فرقه را حمایت می كردند و نسبت به رهبرانش نرمش به خرج می دادند. البته این بدان دلیل بود كه معاویه خودش اساس آن را بنیاد نهاد و گفتیم كه معاویه هم قائل به جبر و ارجاء بود.

پیداست موضعی كه مرجئه نسبت به امویان گرفته بودند، كاملا با درك كسانی كه خواسته های علویان را تأیید می كردند، در تعارض بود و دو بیت زیر [كه هجو است] دیدگاه شیعه نسبت به مرجئه را به تصویر می كشد:

«اگر فردی از مرجئه را دیدی و تو را شادمان نمد؛ كه قبل از مرگش به دردش بمیرد. یاد علی (ع) را برایش زنده كن و بر محمد (ص) و آل محمد (ص) درود فرست». [19] .

در كنار آن چه گذشت، امویان به سبك دیگری از گمراه سازی و انحراف دینی برای تثبیت حكومت شان و رویگردانی مردم از شورش علیه آنها روی آوردند. امویان با خطر نابود كننده ای به سبب اعتقاد به آزادی اراده و اختیار مواجه شده بودند؛ یعنی انسان موجودی است كه نوع رفتار و عملش را در زندگی انتخاب می كند. و وقتی آزاد باشد، نسبت


به اعمالش مسؤول است چون هر نوع آزادی در پی اش مسؤولیت خواهد بود.

این اعتقاد برای امویان كه مردم را از نظارت بر آنها و كردارشان متفرق می ساختند، خطرناك بود. لذا بر این اعتقاد و طرفداران آن سخت گرفتند و به عقدیه ای در برابر آن یعنی اعتقاد به جبر دست یازیدند. [20] عقیده ای كه در عرصه ی سیاست با آنها سازگاری داشت، چون به مردم چنین القا می كرد كه وجود بنی امیه و اعمالشان، هرچند ستمگرانه و عجیب است، سرنوشت محتوم آنها از جانب خداوند است و تغییر و تبدیل آن امكان ندارد و شورش علیه آنها هم هیچ فایده ای در بر نخواهد داشت. لذا معاویه - چنان كه گفتیم - برای توجیه كارهایش در برابر جمهور مردم به جبر و ارجاء تظاهر می نمود، چون سرنوشتی تغییر ناپذیر است و درباره ی او كه حاكم دینی است هیچ جای بحث و گفتگو نباید باشد.

لذا معاویه ناگزیر بود به انتشار اندیشه های ویژه اش پیرامون دو عقیده یعنی جبر و ارجاء میان مسلمانان به كارگزاران و مبلغانش، از جمله داستان سرایان، دستور دهد. لیث بن سعد می گوید:

«اما داستانهای ویژه، آنهایی هستند كه معاویه به وجود آورده است و شخصی را بر این داستانها گمارد. وقتی از نماز صبح فارغ می شد، می نشست و به حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر (ص) می پرداخت و برای خلیفه و خانواده و لشكر و خدم و حشمش دعا می كرد و مخالفان و تمام مشركان را نفرین می نمود» [21] .

شخصی را هم مأمور كرد ك بعد از نماز صبح و مغرب داستان سرایی كند و برای او و مردم شام دعا نماید [22] حتما این دعا سرآغازی بود كه قصه گو، قصه را با آن آغاز می كرد و سپس به داستان سرایی می پرداخت.

آدمی چون معاویه نسبت به فواید زیادی كه عقیده ی جبر ممكن بود برای وی داشته باشد و هدف او را پیش ببرد، غافل نبوده است؛ او و دیگر امویان به خوبی می دانستند كه


خانواده ی شان برای مسلمانان قابل تحمل نبودند و این را هم می دانستند كه در نظر بسیاری از زیر دستانشان، غاصب و چپاولگرند و به انواع ابزار زور و شكنجه به قدرت رسیده اند و دشمنان خاندان پیامبر (ص) و قاتلان انسانهای پاك و بی گنا هستند. هر چند كه عقیده ای در میان مردم رواج داشت كه آنها را از شورش و انقلاب علیه آنها و كارگزاران شان باز می داشت و آن هم عقیده ی به جبر بوده است؛ عقیده ای كه به مردم القا می كرد، خداوند از ازل حكم نموده است كه این خانواده به قدرت برسد؛ لذا كارها و اعمالشان چیزی جز نتیجه ی قضا و قدر الهی نیست؛ به همین خاطر برای آنها و حكومتشان بسیار خوب خواهد بود كه این اندیشه ها در ذهن مردم ریشه بدواند [23] .

ازشعر هم در كنار متون دینی در راه تحكیم این اندیشه ها استفاده شده است؛ معاویه بنا به قول بروكلمان، قادر بود از تأثیر زیاد شاعران روزگارش در افكار عمومی برای منافع خانوادگی اش بهره گیرد. [24] .

معاویه - و حاكمان بنی امیه بعد از او - با رضایت به شاعران شان گوش می سپردند و حتی این شاعران را تشویق می كردند و شعری بگویند كه در آن قدرت و حاكمیت شان را سرنوشتی محتوم از جانب خداوند قلمداد كنند و بهمین خاطر ممكن نبود كه مؤمنان علیه آنها قیام كنند.

مثلا معاویه در نظر اخطل چنان كهاو را توصیف كرده، در یك لحظه ی غفلت و بی خبری به پادشاهی نرسیده، بلكه خلیفه و جانشین خداوند است؛ و پیروزی و موفقیتی كه به آن دست یافته است، ناشی از اسباب طبیعی نبوده است بلكه ناشی از صنع خداوندی بوده است. مثلا گفته است:

«به سوی مردی كه نمازهای نافله اش به ما نمی رسد و خداوند او را پیروز گردانیده است؛ سپس پیروزی بر او گوارا باد.


كسی كه وارد سختیها گشت و بختش بلند است؛ جانشین خداوند و بر او نعمت باریدن می گیرد».

بنی امیه - به نظر اخطل - بر غیر امویان نه به واسطه ی گذشته ی نیكوی شان در جاهلیت برتری دارند و نه به شجاعت شان، بلكه به خداوند آنها را برتری داده است؛ بر سر نیزه كردن قرآنها در صفین توطئه ای نبوده است كه ازذهن عمرو عاص تراوش كرده باشد بلكه الهام خداوندی بوده است. و بالاخره این خداوند بود كه به آنها در انتقام از خون عثمان قدرت بخشیده است و آنها را به حكومت رسانده است. [أخطل می گوید]:

«نیاكان شان كاملند و خداوند آنها را برتری داده است و نیای غیر آنها ناقص و بی خیراند.»

«آنها كسانی هستند كه خداوند دعای شان را اجابت نموده، وقتی كه اسبان به هم برخورد كردند و شكیبایی ورزیدند».

«و در روز صفین آن گاه كه چشمها ترسان بر زمین بود، وقتی از پروردگارشان كمك و یاری خواستند، آنها را كمك نمود».

«بر كسانی پیروز نمود كه عثمان را ظالمانه كشتند».

«خداوند از پیروزی بازشان نداشت از او توانائی خواستند به آنها بخشید».

اخطل هم مثل دیگران شاعران روزگارش داریای روح جاهلی است كه فضیلت را به نسب خانوادگی و تفاخرهای جاهلی می شناسد نه در رابطه با خداوند؛ پیروزی هم به شجاعت و قدرت و زیادی لشكر و زیركی شناخته می شود نه به خداوند [25] این اندیشه ی دینی است كه به خاطر كثرت ذكر خداوند به تصوف شبیه است نه ناشی از طبیعت آدمی چون أخطل؛ الهام شده از ممدوح او یا از كسانی است كه معاویه آنها را برای سامان دادن اندیشه های خاص خود كه در میان مردم رواج یابد، پراكنده كرده است، چه این كه به روایت از پیامبر (ص) باشد و چه به وسیله ی شعر.


مسكین دارمی درباره ی ولایتعهدی یزید چنین می گوید:

«ایكاش می دانستم كه ابن عامر و مروان و سعید بن عاص چه می گویند؛»

«فرزندان خلفای خداوند؛ اندكی آرام، خداوند رحمان هر جا كه بخواهد آن را باز می گرداند».

«آن گاه كه منبر غربی را خداوند خالی نماید، پیشوای مؤمنان، یزید خواهد بود».

همان گونه كه اعتقاد به جبر برای توجیه وضع خاندان أموی به طور كلی به كار گرفته شده، در آرام كردن توده ی مردم نیز، آن گاه كه ناگزیر می شدند تا به ظلم و سركشی رفتار حاكمان و كارگزاران بیندیشند، هم به كار گرفته می شده است. [26] .


[1] ولهاوزن، الدولة العربية، ص 53. تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 278 و 279.

[2] شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 61.

[3] شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 تا 46.

[4] شرح نهج البلاغه، ج 11، صث 46.

[5] بقره (2) آيه ي 204 و 205.

[6] همان، آيه ي 207.

[7] شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73.

[8] همان، ج 4، ص 67، 64 تا 69.

[9] لقب انصار در قرآن دو بار به همراه لقب مهاجران در دو آيه ي سوره ي توبه شآمده است كه دار موضع مدح و ثناي خداوند درباره ي آنها مي باشد.از جمله «و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم بأحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و أعد لهم جنات تجري تحتها الانهار خالدين فيها أبدا ذلك الفوز العظيم «. [آيه ي 101] و «لقد تاب الله علي النبي و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه في ساعة العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رؤوف رحيم». [آيه ي 118].

[10] ابو الفرج اصفهاني، الاغاني، چاپ دارالكتب، ج 16، ص 43، 42 و 48.

[11] پيداست كه اين گرايش، سياستي ثابت در وظايف فرهنگي به شمار مي آيد. مثلا مي بينيم كه هشام بن عبدالملك از ابن شهاب زهري مي خواهد كه درباره ي آيه ي «و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم» بگويد، منظور علي (ع) است. او نپذيرفت و گفت: منظور عبدالله بن أبي بن سلول است. وقتي خالد بن عبدالله قسري - حاكم عراق در روزگار هشام بن عبدالملك - از ابن شهاب زهري خواست كه سيره ي پيامبر (ص) را بنويسد، ابن شهاب گفت: به او گفتم: از سيره ي علي (ع) هم چيزي به ذهنم مي آيد آيا آن را هم ذكر كنم؟ اما خالد قسري اجازه نداد كه ابن شهاب در اين باره چيزي بنويسد مگر اين كه با طعن و سرزنش همراه باشد. رك: احمد امين، ضحي الاسلام، ج 2، ص 326، چاپ پنجم؛ به نقل از الأغاني، ج 19، ص 59.

[12] اين چنين مطالب را در بخاري و ديگر كتابهاي حديث خواهيد يافت.

[13] در اين جا منظور از صدقه زكات واجب مال است.

[14] ان قتيبه، عيون الاخبار، ج 1، ص 7.

[15] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 340.

[16] ابن حزم، الفصل في الملل و النحل، ج 4، ص 204.

[17] فيليپ حتي، تاريخ العرب، ج 2، ص 316.

[18] وقتي يزيد بن عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد گفت: به شيوه ي عمر بن عبدالعزيز رفتار كنيد و چهل شب اين چنين مكث كرد و چهل پير را آوردند و شهادت دادند كه خلفا، محاسبه و عذاب ندارند. ابن كثير ص 232. طبري (ج 6، ص 593) نقل كرده است كه: گروهي از مرجئه به سرپرستي مردي به نام ابو رؤبة به يزين بن ملهب بن ابي صفرة در شورش عليه يزيد بن عبدالملك بن مروان پيوستند. وقتي مسلمة بن عبدالملك براي كوبيدن شورش آمد و يزيد بن مهلب، مردم را به جنگ تشويق كرد، ابن رؤبة گفت: ما آنها را به كتاب خدا و سنت پيامبرش فرا خوانديم و به گمانشان پذيرفتند و لذا نبايد مكر و حيله نماييم و بدشان را بخواهيم. يزيد بن ملهب به آنان گفت: واي بر شما، آيا بني اميه را تأييد مي كنيد، آنها خواستند كه شما را پاسخ مثبت دهند تا به وسيله ي شما خيالشان آسوده باشد و به مكر و حيله بپردازند. آنها گفتند: گمان نمي بريم كه چنين كنيم مگر اين كه ما را اجابت كنند در چيزهايي كه گمان برده اند آن را از ما پذيرفته اند».

[19] در اين باره رك: احمد أمين، فجر الاسلام، 279 تا 282 و 291 تا 294 و ضحي الاسلام، ج 3، ص 316 تا 329، گلدزيهر، العقيدة و الشريعة في الاسلام، 75 تا 77 و 295 حاشيه ي شماره ي 20.

[20] موريس گودفردا، النظم الاسلاميه، ص 39، «در اختلافي كه پيرامون جبر و اختيار به وجود آمد، خلفاي اموي از انديشه ي انكار اراده در افعال آدمي حمايت مي كردند.

[21] فجر الاسلام، ص 159.

[22] همان، ص 160.

[23] احمد امين در ضحي الاسلام، ج 3، ص 81 مي گويد: «چنان كه پيداست، بني اميه سخن گفتن در باب آزادي اراده را تنها از نظر ديني نمي پسنديدند بلكه از نظر سياسي هم نمي پسنديدند، چون اعتقاد به جبر در خدمت سياست شان بوده است. نتيجه ي جبر آن است، خداوندي كه امور به دست اوست بني اميه را بر مردم حاكم گردانده است و حكومتشان به حكم قضا و قدر الهي است و لذا بايد در برابر قضا و قدر تسليم بود».

[24] تاريخ الشعوب الاسلامية، ج 1، ص 148.

[25] اخطل هم جيره خوار بوده و گرنه خوب مي دانسته است.

[26] أحمد أمين، ضحي الاسلام، ج 3، ص 81 و 82، گلدزيهر، العقيدة و الشريعة في الاسلام، ص 85 تا 87.